ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

بدون عنوان

حالا كه امكانات آپلود عكس تو ي ني وبلاگ اينقدر خوبه بدم نمياد كه عكس هاي قديمي ارنواز را هم آپلود كنم. اين عكس ها را قبلا توي بلاگفا گذاشته بودم كه البته ديگه ظاهرا نيست. ...
8 خرداد 1390

خانه بازي

ارنواز بين همه بازي هاي دنيا فكر مي كنم يك بازي را از همه بيشتر دوست داره. خانه بازي. مثلا هر وقت خانه هستيم بابا يا مامان يا هر بدبخت ديگري را مي بره به خونه اش، بعد در مي زنه و مياد تو و نقش فرحناز را بازي مي كنه. هر وقت به مجموعه بوستان مي ريم به جاي رفتن رو تاب و سرسره و.. مستقيم يمره توي يك خانه اسباب بازي و تقريبا سه چهارم زمان را بيرون نمياد. ديروز هم وقتي برديمش به يك مجموعه بازي در يك پارك در كرج، وقتي قلعه شني را ديد كلا رفت توي برج هاي ديده باني و به تصور اينكه خانه هست تا آخر شب همونجا ماند! ...
8 خرداد 1390

همچنان به شما ربطي نداره

ارنواز: مي خوام چاييت را بيارم بابايي: نه عزيزم داغه اوف ميشي ارنواز: اوف ميشم. به شما ربطي نداره! باباي: آخه شما دخترم هستي، دوست ندارم اوف بشي ارنواز: دوست داشته باش به شما ربطي نداره! بابايي: آخه اگه گريه كني بابايي دلش مي سوزه ارنواز: دلت بسوزه به شما ربطي نداره! ... ... ... كلا مثل اينكه ... چي بگم؟!
8 خرداد 1390

اوف شدن ارنواز

ارنواز خانوم دیشب دستشون سوخت. البته نه خیلی شدید. ارنواز خانوم توی یک مغازه دست زده به یک لامپ روشن و اینجوری دستشون اوف شد. ارنواز خانوم اصرار داشتند که به دستشون یک عدد چسب بزنیم و البته اینجوری ساکت شدند. در ضمن در طول گریه هاشون تاکید می کردند که دیگه دختر خوبی شدند! و دست به اونا نمی زنند!
8 خرداد 1390

تاب تاب عباسي

ارنواز خانه دایی مرتضی یک طناب پیدا کرده که دو سرش آویزونه، روش می شینه و مثل همیشه شعر تاب تاب عباسی را میخونه و مثل همیشه اشتباه: تاب تاب عباسی خدا نواز رو نندازی اگه میخوای بندازی یه جای دیگه بندازی!!! حالا شما بگید خدا کجا بندازه این بچه ما را؟
7 خرداد 1390

اولين كلمات ايتاليايي تو

از آنجايي كه ماماني و بابايي براي ادامه تحصيل مي خواهند به ايتاليا بروند، پس ماماني تلاش مي كنه كه باهات گاهگاهي هم ايتاليايي صحبت كنه. تو علاوه بر Buongiorno مي تواني به اين جمله هم پاسخ دهي: مامان: ?Come ti chiami ارنواز: Mi chiamo arnavaz معني هايش هم كه احتمالا معلومه.
7 خرداد 1390

چيپس خوري

دیشب پس از دو سال و چهار ماه و بیست ونه روز و چند ساعت از تولد ارنواز (جمله تبلیغاتی= این تاریخ دقیق را از ساعت نی نی وبلاگ دارم) به لطف عمو سیامک (بابای سورنا) ارنواز برای اولین بار چیپس خورد و البته لازم به ذکر نیست که بهش چسبید.
7 خرداد 1390

جن گير

اين خونه مادربزرگه بدجوري مايه زحمت شده. يه سر و دوگوش مياد، ارنواز مي ترسه. مخمل از هاپوكومار مي ترسه، ارنواز هم مي ترسه. هاپوكومار چاقو بر مي داره، ارنواز مي ترسه. نوك طلا و نوك سياه گم مي شوند، ارنواز مي ترسه. خلاصه مثل اينكه به جاي خونه مادربزرگه داره جن گير مي بينه!
7 خرداد 1390

نردبان بازي

اين هم يك جور بازي جديد از ارنواز: بابايي را مي بره كنار نردبان نگه مي داره، بعد هم خودش مي ره از نردبان بالا تا همقد باباييش بشه، بعد كه همقد شد بابا را بوس مي كنه و مي خنده و مياد پايين و همينجوري اين بازي ادامه پيدا مي كنه.
7 خرداد 1390

يك وبلاگ جديد (داستان هاي اهورانواز)

سرانجام داستان هاي اهورا نواز هم واسه خودش يك وبلاگ شد. حالا يه كم كه پيش بره جدي تر ميشه! مي بينيد! اين  هم آدرسش: www.ahouranavaz.niniweblog.com در ضمن اصل داستان‌ها را در بخش صفحات جداگانه در كنار وبلاگ بايد پيدا كرد. (اين را از آنجا نوشتم كه خودم احتمالا نمي توانستم پيداش كنم)
4 خرداد 1390